داستان کوتاه مرد شناگر
نوشته شده توسط : سروش

 

 

 مرد جوانی مسیحی كه مربی شنا و دارنده چندین مدال المپیك بود ،

 

به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را كه درباره خدا و مذهب

می شنید مسخره میكرد. شبی

مرد جوان به استخر سرپوشیده

 

آموزشگاهش رفت.

چراغ خاموش بود ولی ماه

روشن بود و همین برای شنا كافی بود

 

مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز كرد

 

تا درون استخر شیرجه برود. ناگهان، سایه بدنش را همچون

صلیبی روی دیوار مشاهده كرد. احساس

عجیبی تمام وجودش

 

را فرا گرفت. از پله ها پایین آمد و به سمت كلید برق رفت و چراغ را

 

روشن كرد.

آب استخر برای تعمیر خالی شده بود

 

 





:: موضوعات مرتبط: داستان , ,
:: بازدید از این مطلب : 899
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : چهار شنبه 17 فروردين 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: